جدول جو
جدول جو

معنی ساق محله - جستجوی لغت در جدول جو

ساق محله
روستایی از دهستان عشرستاق هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ حَلْ لِ)
دهی از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل. دارای 180 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن برنج. کنف. صیفی و نیشکر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
دهی از دهستان خرق بخش حومه شهرستان قوچان که در 42 هزارگزی جنوب باختری قوچان واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 864 تن سکنه و آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان خرق بخش حومه شهرستان قوچان که در 47 هزارگزی جنوب باختر قوچان واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 217 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بنشن و شغل مردمش زراعت و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ مَ حَلْ لَ)
موضعی در دوهزار (تنکابن). (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 107)
لغت نامه دهخدا
(قِ زَ / زِ)
ساقۀ چکمه. (فرهنگ ولف) :
همیشه بیک ساق موزه درون
یکی خنجری داشتی آبگون.
فردوسی.
حلقوم جوالقی چو ساق موزه ست
و آن معده کافرش چوخم غوزه ست.
عسجدی.
بوالقاسم دست به ساق موزه فروکرد و نامه ای برآورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 369). چاوشان و مقرعه زنان تازیانه بر ساق موزه زدند. (سمک عیار ج 1 ص 39)
لغت نامه دهخدا
(قِ مَ جِ)
منجه چارپای که در هندوستان بر آن دراز کشند و آن را پلنگ نیز گویند. و این هر دو لفظ هندی الاصل اند زیرا که در ایران و توران نبود و بعضی گویند که در حالا بعض جاها رواج یافته. و لفظ منجه هندی پنجابی است، و ساق منجه عبارت است از دو چوب کلان از چهار چوب آن. (آنندراج از بهار عجم) :
شودبه هند چو خراط چرخ بر سرکار
ز چوب خشک تنم ساق منجه میخواهد.
ملاطغرا (از آنندراج) (بهارعجم).
رجوع به ساق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لِ)
نام دهی است از دیه های اطراف تنکابن. (از سفرنامۀرابینو ترجمه فارسی ص 143). مخفف آن شل محله است
لغت نامه دهخدا
(سَجْ جَ مَحَلْ لَ)
دهی است از دهات نور مازندران. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 149)
لغت نامه دهخدا
(بِ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان هزار جریب بخش چهار دانگۀ شهرستان ساری واقع در 84 هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی و سردسیر و آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و ارزن است. و 175 تن سکنه دارد که مردان آن بزراعت و صنایع دستی و زنان آن به شال و کرباس بافی اشتغال دارند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
دهی از دهستان حومه بخش رامسر، شهرستان شهسوار. واقع در 4 هزارگزی باختری رامسر و یک هزارگزی جنوب راه شوسۀ رامسر به رودسر. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 760 تن سکنه گیلکی و فارسی زبان. آب آن از رودخانه صفارود. محصول آن چای و مرکبات و شغل اهالی زراعت و چوبداری و نجاری و قصابی و سفیدگری در رامسر و توابع است و دبستانی نیز دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
رئیس محله، در بازیهای کودکان مبدا یا محلی است که بازی از آن جا شروع و به همان جا ختم میشود که بدان هوا نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی از توابع تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
رودخانه ای که از ارتفاع هزار و سیصد متری کوه البرز و از ارتفاعات
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان دشت سر بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خواران قائم شهر، از توابع دهستان دابوی جنوبی بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لیتکوه آمل
فرهنگ گویش مازندرانی